گاهی که نگاهی به گذشته میکنیم و کمی به جایی که هستیم فکر میکنیم، صدایی در گوشمان میگوید «داری درجا میزنی». شاید همان جایی هم که هستیم خیلی خوب باشد، ولی بعضیها میگویند آدمی که بایستد نمیتواند حلقهای به زنجیرهی تغییراتش اضافه کند. ریاض سنباطی اما نظر متفاوتی دراینباره داشت؛ «بمان خانه و جز بهضرورت بیرون نیا!»، این شعار او در موسیقی بود.
موسیقیدان درویشمسلک مصری، ریاض سنباطی، چهل سال پیش درگذشت. ششساله که بودم، دو سال بعد از مرگ او، داشتم به آهنگش «الاطلال» (خرابهها) گوش میدادم. برادرم که چندان علاقهای هم به آواز و خوانندهها نداشت، راهنمای من در این دنیای پیچیده شد و نشست کنارم تا به من بفهماند این قصیده چقدر باشکوه است. کنار او ششدانگ حواسم را جمع کردم و از صدای راسخ و قدرتمندی لذت بردم که با تمام وجودش میگفت «اعطنی حریتی» (آزادیام را به من بده)، ولی بعدش که میگفت «اطلق یدیّا» (دستانم را رها کن) نمیفهمیدم یعنی چه.
در طول این سالها هر بار که باز به این ترانه رسیدهام و نشستهام تا با آن دمخور شوم، با جزییات تازهای از کاری که آهنگساز در این اثر کرده روبهرو شدهام. شکوه آهنگ و میزان آگاهی سنباطی از ایدهی ویرانههای عربی -درنگ و ایستادنی دردآور بر بقایای دیاری که یاران از آن رفتهاند- شگفتزدهام میکند.
ریاض سنباطی از سرنوشت محمد القصبجی درس گرفت و به دام عشق امکلثوم نیفتاد. فقط برای رضایت دل خودش کار کرد و به همین قانع بود که آهنگهای مورد علاقهی «بانو» را برایش بسازد
گمانم ریاض سنباطی تمام طرح این آهنگ را از همان درنگ الهام گرفته است؛ طرحی که مبتنی است بر جملههای باشکوه و عرضاندام سازها در صحنهی تشییع جنازهای گریهآور، با فرازوفرودهایی جانسوز و مقامهای موسیقیایی که به دلِ انسانِ شیفتهی گذشته و بریده از اکنون و آینده خوش مینشینند، انسانی که جهانش فراختر از آنچه هست نمیشود و هرگز مواجههای خردمندانه با خودش ندارد.
سنباطی از سرنوشت محمد القصبجی درس گرفت و به دام عشق امکلثوم نیفتاد. فقط برای رضایت دل خودش کار کرد و به همین قانع بود که آهنگهای مورد علاقهی «بانو» را برایش بسازد.
او اهل پیشرفت در موسیقی و کشف فضاهای جدید نبود. اگرچه هر ماجراجویی با لذت بردن از تجربههایش کامیاب میشود، اما ریاض به گرمای خانهاش و آنچه به آن عادت داشت پناه برد. همین است که مقدمههای موسیقیاش گویی یک مقدمه واحد با نشانههای ثابت هستند که با آهنگهایی متفاوت به جانِ شنونده رسوخ میکنند.
ریاض حتی نسبت به صدای خودش هم بیاعتنایی کرد و با اینکه به زیبایی آواز میخواند، هرگز خود را بهعنوان یک خواننده معرفی نکرد. او برخلاف القصبجی و زکریا پشت پردهها پنهان شد تا «بانو» در صف اول بایستد، از ریاض خشنود باشد و آهنگهای بیشتری از او بخواند.
بیشک ریاض در زمینهی آهنگسازی جوانمردی را در حق امکلثوم تمام کرد. او ۹۰ آهنگ برای امکلثوم ساخت، ولی اگر رابطهی «بانو» با زکریا احمد، آهنگساز اصلی امکلثوم، قطع نمیشد و توان «القصبجی» پس از سالها تلاش و آزمودن آزمودهها دود نمیشد، سنباطی نمیتوانست در دههی پنجم زندگی بانو یکهتاز شود و عظمت وجود خودش را بر آوارهای دیگران بنا کند.
«مکتب نیست»
از محمود الشریف، آهنگساز نوآور و نواندیش مصری، درباره مکتبهای آهنگسازی در زمانه خودش پرسیدند و گفت «عبدالوهاب و القصبجی بودند، حتی زکریا احمد هم مکتب بود، اما سنباطی مکتب نیست». همین جمله مایهی خشم آهنگسازِ گوشهگیر شد. ریاض از شریف خواست به دیدنش برود؛ به شکل درخواست دقت کنید، شریف پیش او برود، نه اینکه سنباطی پیش شریف برود! وقتی محمود رسید، ریاض در را برایش باز کرد و با خشم به او گفت:« حالا من مکتب نیستم محمود؟».
محمود الشریف در تحلیل جایگاه موسیقی ریاض سنباطی اشتباه نکرده بود. سنباطی مانند یک معلم و مدرس ماهر سبک واحدی را در پیش گرفت و در آن متبحر شد، بدون آنکه ذهنش را درگیر هیچ نوآوری خاصی کند. آخر استاد ریاض! اگر زمانه سبک را تغییر داد چطور؟
ریاض سنباطی در آهنگ عجیبوغریبی که برای قصیده «من أجل عينيك» (بهخاطر چشمانت) ساخت و امکلثوم چهار سال پیش از مرگش در سال ۱۹۷۱آن را خواند، تلاش کرد از زیر عبای خود بیرون بیاید و از سازهای غربی مانند اُرگ (اعوذ بالله) استفاده کند: سازهایی که همواره ردشان میکرد و آنها را شیطانهایی میدانست که خودشان را زیر تشک شرقیها جا کردهاند.
به همین دلیل جملهی آهنگینی که در درآمد ترانه گذاشته شبیه پیکر زنی کشاورز است که در کنار آبراههای ایستاده و سنباطی پیراهن فرنگی کوتاه تنش کرده باشد. همین است که نمیتوانم ترانه «من أجل عينيك» را بشنوم، مگر در برخی موارد استثنایی و ضروری. در این آهنگ، نه امکلثوم امکلثوم است و نه ریاض ریاض.
«بانو» سال ۱۹۷۵ درگذشت. مرگ امکلثوم جان خیلیها را سوزاند. ریاض شش سالِ پس از او را مانند مردهها گذراند، نه به گیتارش که او را نزد تودهها مشهور کرد شوقی داشت و نه «ورده» با آن وسعت صدایش جای بانو را برایش پر میکرد.
اگرچه ریاض چندین آهنگ خوب برای «ورده» ساخت، اما دل و جانش پیش امکلثوم مانده بود؛ این را میشد به وضوح در آهنگ «لعبة الایام» (بازی روزگار) هم دید. درست است که «ورده» در مقایسه با امکلثوم خیلی چیزها کم داشت، اما مشکل از«ورده» نبود. گرهی ماجرا در تنوعنداشتن کار سنباطی بود که بنده یک خدا بود و مثل عبدالوهاب چند خدا نداشت.
ریاض مانند کسی که از بالا نگاه کند، تنها از یک زاویه میدید. همه چیز در نگاه او تخت بود. نوک سنگها را میدید و کاری با خزههای سبز زیرشان نداشت
ریاض مانند کسی که از بالا نگاه کند، تنها از یک زاویه میدید. همه چیز در نگاه او تخت بود. نوک سنگها را میدید و کاری با خزههای سبز زیرشان نداشت. شاید از همین رو بود که در رفتن شتاب کرد، چون فهمیده بود برای هماهنگشدن با دنیایی غیر از آنچه شناخته بود دیر شده است. این در حالی بود که عبدالوهاب تا آخرین روز عمرش در سال ۱۹۹۱، یعنی ده سال پس از مرگ سنباطی، درخشید و در پیوند با زمانهاش زیست. «آهنگساز نسلها» در این مدت شاهکارش «من غیر لیه» (از کسی دیگر چرا) را خلق کرد تا نشان دهد تحولخواهی همیشه حرف آخر را میزند.
چرا هیچ آهنگی از سنباطی برای کودکان نشنیدهایم؟ چون تفکرش ضد آینده بود، همان مفهومی که کودکی نمادش است. چرا متخصص آواز و آهنگسازی برای قصیده شد؟ چون از اهالی خیمهی سنت شعر عربی بود؛ خیمهی سنتی که هر شاعری بخواهد از زیر میخها و ستون آن بیرون بیاید، شاعریاش را نمیپذیرند. چرا از او –جز چند استثنا- آهنگی عامهپسند نمیبینیم؟ چون او نمیخواست همگان را نمایندگی کند و مثل آن پیامبری بود که تنها به رسالت خود توجه داشت، نه به آنهایی که در زمانهاش میزیستند.
ما در قرن بیست ویکم زندگی میکنیم؛ بنابراین بزرگداشت یاد هنرمندان قدیمی مانند سنباطی باید از خاستگاه آینده باشد، نه گذشته. آنچه که گوهرهای بزرگی مانند سنباطی را تباه میسازد چیزی جز بیگانگی شدید با زمانه و غرق شدن در شیوههای زندگی دیروز نیست.
او فردی اجتماعی نبود. جز برای کارهای ضروری از خانهاش بیرون نمیآمد. در سکوتی شدید کار میکرد. جز عودش همراهی نداشت. حتی از شدت انزوا و تنهایی برای سازش که تنها شریک او در اتاق کارش بود آواز میخواند. درست است که این منش از او یک موسیقیدانِ درویشمسلک و خالقی خانهنشین ساخت، اما مگر هیچ وقت درویشان و راهبان توانستهاند رهبران زندگی باشند؟ آنها تنها میتوانند راهنمای ما به سوی مرگ و سفیران ما به سمت آخرت باشند.
رصيف22 منظمة غير ربحية. الأموال التي نجمعها من ناس رصيف، والتمويل المؤسسي، يذهبان مباشرةً إلى دعم عملنا الصحافي. نحن لا نحصل على تمويل من الشركات الكبرى، أو تمويل سياسي، ولا ننشر محتوى مدفوعاً.
لدعم صحافتنا المعنية بالشأن العام أولاً، ولتبقى صفحاتنا متاحةً لكل القرّاء، انقر هنا.
انضم/ي إلى المناقشة
مستخدم مجهول -
منذ 3 أيامكل التوفيق ومقال رائع
Ahmad Tanany -
منذ أسبوعتلخيص هايل ودسم لجانب مهم جداً من مسيرة الفكر البشري
مستخدم مجهول -
منذ أسبوعلا يوجد اله او شئ بعد الموت
Mohammed Liswi -
منذ أسبوعأبدعت
نايف السيف الصقيل -
منذ أسبوعلا اقر ولا انكر الواقع والواقعة فكل الخيوط رمادية ومعقولة فيما يخص هذه القضية... بعيدا عن الحادثة...
جيسيكا ملو فالنتاين -
منذ اسبوعينمقال بديع ومثير للاهتمام، جعلني أفكر في أبعاد تغير صوتنا كعرب في خضم هذه المحن. أين صوت النفس من...