شاركوا في مهمّتنا،
بل قودوها

لنبدأ من هنا!
سوگ‌نامه‌های مردان عرب در رثای عشق‌شان

سوگ‌نامه‌های مردان عرب در رثای عشق‌شان

انضمّ/ ي إلى مجتمع "قرّائنا/ قارئاتنا الدائمين/ ات”.

هدفنا الاستماع إلى الكل، لكن هذه الميزة محجوزة لمجتمع "قرّائنا/ قارئاتنا الدائمين/ ات"! تفاعل/ي مع مجتمع يشبهك في اهتماماتك وتطلعاتك وفيه أشخاص يشاركونك قيمك.

إلى النقاش!

فارسی

الثلاثاء 7 ديسمبر 202103:05 م

سوگ‌نامه‌های مردان عرب در رثای عشق‌شان

استمع-ـي إلى المقال هنا

«دلم شکسته. برای آینده‌ای که از دست دادیم گریه می‌کنم، اما قدردان گذشته و خاطراتی هستم که با هم داشتیم. مرگت عادلانه نبود، اما سزایی  برای آن در بین خواهد بود و روحت در میان ما زنده خواهد ماند».

زاک با این کلمات برای مرگ همسرش، که به عنوان «فعال صلح» شناخته می‌شد، سوگواری کرد. الماس اِلمان، فعال حقوق بشر سومالیایی-کانادایی، شب ۲۲ نوامبر ۲۰۱۹ با شلیک گلوله‌ای به سرش و در حالی که باردار بود، به‌دست فردی ناشناس در موگادیشو پایتخت سومالی کشته شد.

زاک در رشته‌ توییتی نوشت: «عشق زندگی‌ام را از دست دادم، بهترین دوستم، يار و همدمم. همسرم و فرزندِ به‌دنیانیامده‌ام را از دست دادم. تو دو سال پیش در عروسی‌مان صورتم را در دستانت گرفتی و من امروز وقتی با تو به درون قبرت آمدم صورتت را در دست گرفتم».

او در این نامه برای همسرش، که در زمینه‌ی عدالت اجتماعی، حقوق زنان و بازپروری کودکان بازمانده از درگیری‌های داخلی سومالی فعالیت می‌کرد، «بالاترین جایگاه در بهشت» را آرزو می‌کند و برای خودش «پیوستن زودهنگام به او» و نامه‌اش را این‌طور به پایان می‌برد: «تا ابد دوستت دارم».

معمولا پس از مرگ اشک‌ها خشک می‌شوند و کلمات محبوس می‌شوند، پس این‌ها دقیقا چه می‌گویند؟ آیا واژه‌ها می‌توانند بیانگر میزان اندوه و خشم باشند، بدون اینکه به احساسات خیانت کنند؟

الماس فرزند خانواده‌ای بود که تلاش‌های زیادی برای صلح در سومالی کرده‌اند. پدرش احمد اِلمان علی در سال ۱۹۹۶ ترور شد و خواهرش اِلواد در سال ۲۰۱۹ یکی از نامزدهای دریافت جایزه‌ی صلح نوبل بود. مادرش فارتون آدان نیز «مرکز اِلمان برای صلح» را با هدف تلاش برای برقراری صلح در سومالی تاسیس کرد.

سوگ‌نامه‌ی زاک در رثای همسرش ما را یادِ دیگر نوشته‌هایی می‌اندازد که خطوط‌شان بارِ چنین دردی را بر دوش می‌کشند، درد جدایی که سخت می‌توان از پس آن برآمد، به‌ويژه آنکه گاهی با گذشتِ زمان بیشتر هم می‌شود.

معمولا پس از مرگ اشک‌ها خشک می‌شوند و کلمات محبوس، پس این‌ها دقیقا چه می‌گویند؟ آیا واژه‌ها می‌توانند بیانگر میزان اندوه و خشم باشند، بدون اینکه به احساسات خیانت کنند؟

خیلی‌ها به نوشتنِ احساساتِ برآمده از جداییِ معشوق‌شان دست زده‌اند؛ با این امید که بتوانند با این سوگ‌نامه‌ها از سنگینیِ مرگ بکاهند یا راهی برای اتصال دوباره به آن شخص پیدا کنند. کسی چه می‌داند؟... ما اینجا برخی از این متن‌ها را مرور می‌کنیم.

آن‌ها پیامبر را کشتند

نزار قبانی، شاعر مشهور سوری، همسر عراقی‌اش بلقیس راوی را در سال ۱۹۸۱ بر اثر انفجار بمبِ کارگذاشته‌شده در ماشینی کنار سفارت عراق در بیروت از دست داد؛ بلقیس در آن لحظه داخل سفارت بود و همراه بیش از ۶۰ نفر دیگر جانش را از دست داد.

قبانی عاشق بلقیس بود و خانواده‌ی راوی تنها پس از پادرمیانی برخی از شخصیت‌های مشهور عراقی دست از مخالفت با ازدواج آن‌ها برداشتند. نزار پس از گذشت ده سال از ازدواجشان شعری برای بلقیس سرود که در آن می‌گفت هیچ زنی مثل بلقیس بازی را بلد نبود،  هیچ زنی مثل او نمی‌توانست حماقت‌هایش را تحمل کند و هیچ زنی جز بلقیس نخواهد توانست او را به مهدکودک برد (وارد فضای کودکانه کند).

پس از مرگ بلقیس، نزار قبانی مرثیه‌ای ۱۸ دقیقه‌ای در رثای او ضبط کرد. این‌ها سطرهایی هستند از آن مرثیه:

دست مریزاد

محبوبم کشته شد

اکنون می‌توانید جامی بنوشید بر گور آن شهیده

شعرم ترور شد

آیا جز ما

هیچ ملتی در دنیا

شعر را شهید می‌کند؟

در بازجویی خواهم گفت که

تمام قاتلان را می‌شناسم

خواهم گفت که

دوران عربیِ ما

دوران کشتن یاسمن‌هاست

و قتل پیامبران

و قتل فرستادگان

عرب‌‌ها حتی چشمان سبز را می‌درند

مرا ببخش

شاید

زندگی‌ات

خون‌بهای زندگی من بود

من خوب می‌دانم

کسانی که دست به کشتنت زدند

می‌خواستند کلماتم را بکشند

اکنون ای زیبا... در پناه خدا بیاسای

که شعر پس از تو ناممکن است

و زنانگی ناممکن

و عرب‌ها روزی خواهند فهمید

که پیامبر را کشتند

که پیامبر را کشتند

ک... ش... ت...ند

پ...ی...ا...م...ب...ر...را

اینجا آخرین کودک آرمیده است

سنیه صالح، نویسنده و شاعر سوری، چهار سال پس از مرگ بلقیس الراوی، بر اثر بیماری از دنیا رفت و همسرش محمد الماغوط، نویسنده‌ی سوری، در سوگ او نشست.

الماغوط در عزای او مرثیه‌ای نوشت که در آن سنیه را «مادر، دایه، عشق و مرض» خود خواند و از اهمیت اساسی نظرات او درباره‌ی کارهایش گفت، تا حدی که اگر سنیه لحظه‌ای با چیزی در کار الماغوط مخالفت می‌کرد او هر چه نوشته بود را از بین می‌برد و از اول شروع می‌کرد؛ الماغوط می‌نویسد «اما به‌محض اینکه می‌گفت «دلنشینه»، من احساس آرامش می‌کردم. او اولین مخاطب و اولین معلم من در شعر و زندگی است».

او می‌گفت ام‌کلثوم را همان‌طور دوست دارد که اهرام را؛ هرگز آن‌ها را لمس نکرده، هرگز از آن‌ها بالا نرفته یا داخل آن‌ها نشده بود، اما تحت تاثیر شکوه و عظمت و هنری بود که ارائه می‌دادند

در یکی از گفت‌وگوهایی که خلیل صویلح در کتاب «اغتصاب كان وأخواتها» (تجاوز به «بودن» و هم‌خانواده‌هایش) -[«کان» یکی از افعال ناقصه در زبان عربی است. «لیس»، «صار»، «أصبح» و چند فعل دیگر هم جزو هم‌خانواده‌های «کان» محسوب می‌شوند]- جمع‌آوری و منتشر کرده است، محمد الماغوط می‌گوید: «وقتی سنیه مریض بود و در بستر مرگ دراز کشیده بود، کنار تختش نشستم و هنگامی که پاهای سوراخ‌سوراخ‌شده‌ی او از سوزن‌های تزریق را بوسیدم جمله‌ای گفت که هرگز فراموش نخواهم کرد؛ تو نجیب‌ترین مرد جهانی». برای همین هم محمد الماغوط بر روی سنگ قبر او نوشت «اینجا سنیه صالحِ شاعر، آخرین کودکِ دنیا، آرمیده است».

او با می‌گوید فقط یک بار به مزار سنیه در حرم حضرت زینب رفته و هرگز اندوهش را در کافه و خیابان نشان نداده است. الماغوط اندوه از دست دادن همسرش را چنین توصیف می‌کند: «یک احساس به‌شدت شخصی که بدون هیچ شاهدی در اعماق دفن شده است». او می‌گوید سنیه «زنِ تمام نوشته‌هایش و همچون رگه‌های طلا در زمین است» و می‌گوید «تمام زنانِ بعد از او ستاره‌هایی گذرا هستند که خاموش می‌شوند، و او خودِ آسمان است… و حالاکمتر در رویاهایم می‌بینمش».

الماغوط با بیان اینکه سنیه «شاعر بزرگی بود که حقش را نگرفت» کمی هم خودش را سرزنش می‌کند، چرا که باور دارد حضورش در کنار سنیه بر روی او سایه انداخته بود. او بعدتر، با تاکید بر اینکه منتقدان به‌اندازه‌ی کافی قدر کارهای سنیه را ندانستند، با سرزنش و تمسخر خاصی می‌گوید: «طوری که منتقدان او را در تاریخ معاصر شعر عرب نادیده گرفتند، خداناباوران خدا را انکار نکردند».

او در نهایت با افسوس می‌گوید که «سنیه شاعری بزرگ در کشوری کوچک بود، در میان منتقدانی کوچک».

تو دیر کرده‌ای برای دیدار؟ یا من؟

«عشقم، همسر محبوبم، امروز دو سال از جدایی ما می‌گذرد. تو دیر کرده‌ای برای دیدارمان یا من؟ تو چشمانم، ذهنم و حافظه‌ام را ترک نکرده‌ای، و هنوز این تو هستی که به من قدرت می‌دهی. تا دیدارت دعاهایم تمام نخواهند شد».

محمد صبحی، بازیگر مصری، ششم دسامبر ۲۰۱۸ در دومین سالگرد مرگ همسرش نيفين رامز با این جملات از او یاد کرد. نیفین سال ۲۰۱۶ پس از ابتلا به سرطان سینه از دنیا رفت تا همسرش در هر زمان و هر جایی سوگوار او باشد. صبحی تقریبا در هر گفت‌وگوی تلویزیونی که یاد همسرش می‌افتاد می‌گریست و در صفحه‌ی فیسبوکش هم هیچ فرصتی را برای بیان دلتنگی و عشقش به نیفین از دست نمی‌داد.

او در اولین سالگرد مرگ نیفین جملاتی را منتشر کرد که ۲۰ سال پیش از آن نوشته بود و گفت که همسرش در آن زمان عاشق این جملات بوده است: «اگر زن از دنده‌ی آدم متولد شده باشد، تو و تمام مردان از رحِم او بیرون آمده‌اید؛ تا قوی باشید و او را محافظت کنید، نه آنکه سرکوبش کنید. تا رفیقی خالص، مهربان و صادق برایش باشید که به‌دنبال تملک بر او نیست. او زندگی‌اش را به تو پاداش می‌دهد و اگر پیش از تو بمیرد، دژ و وطن را برایت ارث خواهد گذاشت». صبحی در ادامه‌ی این جملات می‌نویسد: «همسر محبوبم، تو هنوز هم بین ما هستی».

نامه‌ی پشیمانی؟

گاهی در پی مرگ عذرخواهی پیش می‌آید، یا هر قدمی که برداشتنش به تعویق افتاده بوده؛ این چیزی است که در ماه آگوست سال ۲۰۱۹ برای احمد سعدنی، بازیگر مصری، هنگام مواجهه‌ی دور از انتظارش با مرگ امل سلیمان، همسر سابق و مادر دو فرزندش، بر اثر حمله‌ی ناگهانی قلبی اتفاق افتاد.

سعدنی بعد از مرگ همسرش پیامی منتشر کرد که در آن می‌گفت دلیل جدایی‌ آن‌ها این بوده که «مثل خیلی از مردان جوان، نمی‌دانسته چطور بار مسئولیت را به دوش بگیرد».

سعدنی اعتراف کرد که منتظر بوده با رسیدن به سن‌وسال مشخصی دوباره به همسرش بازگردد؛ وقتی که «رشد کند و بالغ شود»، اما به تعبیر خودش «نرسیدم این کارو بکنم».

سعدنی در پیامی به عربی مصری محاوره‌ نوشت: «اون مُرد و رفت تا من برای همیشه تنها بمونم. فکر می‌کردم منتظرم می‌مونه و مطمئن بودم براش غیرممکنه عاشق مردی به جز من بشه. خیالش هم نمی‌کردم که اینقدر جوون بمیره. اون زندگی رو بیشتر از هر کسی که تا حالا دیدم دوست داشت».

او این‌طور ادامه داد: «اون مُرد و برای من پشیمونی و دو تا پسر باقی گذاشت… دوستت دارم… تو امید زندگی من بودی که حالا نابود شده». بعد قول داد که این بار مسئولیت فرزندانشان را بر عهده می‌گیرد و از معشوقش خواست او را ببخشد.

صدای گریه‌ام می‌آید برای او

قصه‌ی عشق آن‌ها  دوطرفه نبود. به‌عبارت دیگر، عشقی یک‌طرفه در میان بود. صحبت از احمد رامی شاعر است، کسی که عاشق ام‌کلثوم بود و بیشتر ترانه‌های او را نوشته بود؛ از جمله آهنگ بسیار مشهور «حيّرت قلبي معاك» (دلم را آشفتی).

او می‌گفت ام‌کلثوم را همان‌طور دوست دارد که اهرام را؛ هرگز آن‌ها را لمس نکرده، هرگز از آن‌ها بالا نرفته یا داخل آن‌ها نشده بود، اما تحت تأثیر شکوه و عظمت و هنری بود که ارائه می‌دادند. رامی می‌پرسد «تا حالا شنیدید کسی با اهرام یا رود نیل ازدواج کرده باشد؟».

پسر احمد رامی تعریف می‌کند که پدرش برای رفتن به اجراهای ام‌کلثوم آداب خاصی را رعایت می‌کرده است؛ خوش‌پوش همچون یک داماد، نشسته‌ بر روی صندلی همیشگی خود (شماره‌ی هشت)، بدون هیچ همراهی، حتی بدون همسرش که از عشق رامی به ام‌کلثوم باخبر بود و اعتراضی نمی‌کرد.

در اتاق خواب رامی و همسرش عکسی از ام‌کلثوم بود. رامی دوشنبه‌ها را هم، که روز تعطیلش در هفته بود، با ام‌کلثوم می‌گذراند. نقل است که او نمی‌خواست با ام‌کلثوم وارد رابطه شود، چرا که هم از خاموش‌شدنِ احساسات خودش هراس داشت و هم می‌ترسید به‌عنوان یک «مرد شرقی» مانعی برای فعالیت‌های هنری ام‌کلثوم شود و او را هم خاموش کند.

بعد از مرگ ام‌کلثوم، رامی این شعر را برای او نوشت:

در خیالم نمی‌گنجید که روزی رثایش بگویم

پس از آن‌همه شعر که برای آوازهای غمگینش سرودم

آوازش را می‌شنیدم و به وجد می‌آمدم

اما امروز تنها صدای گریه‌ام می‌آید برای او

از اندوه کسی که الهام بخش من بود آنقدر اندوهگینم

که دنیا و هر آنچه در آن هست را فراموش کرده‌ام.



إنضمّ/ي إنضمّ/ي

رصيف22 منظمة غير ربحية. الأموال التي نجمعها من ناس رصيف، والتمويل المؤسسي، يذهبان مباشرةً إلى دعم عملنا الصحافي. نحن لا نحصل على تمويل من الشركات الكبرى، أو تمويل سياسي، ولا ننشر محتوى مدفوعاً.

لدعم صحافتنا المعنية بالشأن العام أولاً، ولتبقى صفحاتنا متاحةً لكل القرّاء، انقر هنا.

Website by WhiteBeard
Popup Image