شاركوا في مهمّتنا،
بل قودوها

اشترك/ ي وشارك/ ي!
طلوع نازیسم در جهان عرب.. هیتلر و نازی‌ها در سوریه

طلوع نازیسم در جهان عرب.. هیتلر و نازی‌ها در سوریه

انضمّ/ ي إلى مجتمع "قرّائنا/ قارئاتنا الدائمين/ ات”.

هدفنا الاستماع إلى الكل، لكن هذه الميزة محجوزة لمجتمع "قرّائنا/ قارئاتنا الدائمين/ ات"! تفاعل/ي مع مجتمع يشبهك في اهتماماتك وتطلعاتك وفيه أشخاص يشاركونك قيمك.

إلى النقاش!

فارسی

الأحد 10 أكتوبر 202107:37 ص

نخبگان جامعه عرب طی جنگ جهانی دوم و سال‌های قبل از آن نسبت به آدولف هیتلر، رهبر نازی آلمان، ابراز علاقه‌ی شدیدی کردند و او را یاوری برای خود در جنگ علیه صهیونیسم در فلسطین و مبارزه با اشغالگریِ کشورهای اروپایی در خاورمیانه و شمال آفریقا می‌دیدند.

مبنای این نگاه تبعیت از قاعده‌ی «دشمنِ دشمنِ من دوستِ من است» بود. روزنامه‌ی النداء بیروت در سال ۱۹۳۶ خاطرات «پیشوای نازی» (هیتلر) را با ترجمه‌ی کامل مروه، روزنامه‌نگار و بنیان‌گذار روزنامه‌ی لبنانیِ الحیات، در چند بخش منتشر کرد. پس از آن فخری البارودی، از رهبران سیاسی وقت سوریه، اقدام به جمع‌آوری خاطرات هیتلر و بازنشر آن‌ها تحت عنوان «نبرد من» در دمشق کرد، اما بلافاصله دستگاه سانسور فرانسه آن‌ها را جمع‌آوری و انتشارشان را ممنوع اعلام کرد.

جول روبیل، نخستین نماینده رایش سوم (آلمان نازی) و نماینده‌ی دائمی آلمان در سازمان ملل، چهار سال پیش از جنگ جهانی دوم به دمشق آمد و با شخصیت‌های سوریِ مشهور به دشمنی با صهیونیسم و شیفتگیِ هیتلر دیدار کرد. شکیب ارسلان در دسامبر ۱۹۳۴به برلین رفت و چندین بار با بنیتو موسولینی، رئیس‌جمهور وقت ایتالیا و هم‌پیمان هیتلر، نامه‌نگاری کرد و از او برای جنگ با صهیونیسم و مبارزه با قیمومتِ فرانسه درخواست کمک‌ مالی کرد. در بغداد نیز این درخواست از سوی فوزی القاوقچی، نظامیِ لبنانی، به گوش فریتز گروبا، سفیر آلمان در عراق، رسید. سپس ریاض الصلح در سفرش به آنکارا، پایتخت ترکیه، این درخواست را با وعده‌ی حمایت کشورهای عرب از نازیسم به‌شرط کمک آلمان به این کشورها برای رهایی از سلطه‌ی فرانسه، بریتانیا و صهیونیسم پیگیری کرد. با این وجود، به‌جز مفتیِ بیت‌المقدس، محمد امین الحسینی، که ۲۸ نوامبر ۱۹۴۱ مورد استقبال گرم «پیشوا» قرار گرفت، هیچ‌کدام از سوری‌ها و عرب‌ها ملاقاتی با هیتلر نداشتند.

دیدار مفتیِ بیت‌المقدس با هیتلر

این دیدار تأثیرات بسیار مهمی بر جهان عرب داشت. هیتلر در حالی از مفتیِ فلسطینی استقبالی گرم کرد که تنها شش ماه از اعلام جنگ آلمان علیه اتحاد شوروی گذشته بود و ارتش نازی به پشت دروازه‌های شهر لنینگراد و به نزدیکی مسکو رسیده بود؛ هنگامی که ایالات‌متحده‌ی آمریکا هنوز وارد جنگ نشده بود و جهان در انتظار سقوط رژیم ژوزف استالین به‌سر می‌برد.

مفتی در ابتدای این دیدار به هیتلر می‌گوید: «دشمن ما مشترک است؛ انگلیسی‌ها، یهودی‌ها و کمونیسم!». هیتلر پس از شنیدن این جملات سر خود را به علامت تأیید تکان می‌دهد و مفتی فلسطینی سخنانش را با پیشنهادی به او «برای رهایی از همه دشمنان» ادامه می‌دهد؛ پیشنهاد حمایت مالی آلمان از «انقلاب عربی جدیدی که این‌بار برخلاف گذشته مورد تایید آلمان باشد و نه انگلیس». سپس از هیتلر می‌خواهد موضعی رسمی در برابر تاسیس کشور یهودی اتخاذ کند و می‌گوید: «ملت عرب می‌خواهد آنچه را که در همه‌ی پایتخت‌های عرب به صورت پنهانی گفته می‌شود آشکارا بشنود. موضع صریح و آشکار شما درباره مسئله فلسطین چیست؟».

مردم دمشق برای در امان ماندن از مجازات، هیتلر را «ابو رشید» و مردم بیروت او را «ابو سعید» صدا می‌کردند

هولوکاست یهودیان در ماه‌های ابتدایی‌اش بود، هنوز ساخت‌وساز اردوگاه‌های شکنجه‌ی لهستان ادامه داشت، و به‌نظر می‌رسد مفتی بیت‌المقدس از تصمیم کشتار یهودیان اروپا مطلع بود. پاسخ هیتلر به سخنان مفتی بسیار قاطع بود: «موضع آلمان نسبت به جنگ علیه یهودیان و طرح تاسیس کشور برای آنان در فلسطین غیرقابل بازگشت است. ما اکنون در نبردِ مرگ و زندگی با دو دژ وابسته به یهودیان، یعنی بریتانیا و شوروی، هستیم. این جنگی بر سرِ بودنِ ما یا نابودیِ همه است».

پس از این جملات، مفتی فلسطینی از هیتلر تشکر کرده و زبان به ستایش او باز می‌کند. مفتی از هیتلر می‌خواهد به تلاش‌ها برای تشکیل یک گردان نظامی از مسلمانان بوسنیایی برای کمک به ارتش آلمان کمک کند و خودش هم شخصاً برای فرماندهی آن اعلام آمادگی می‌کند. همچنین از هیتلر می‌خواهد مجاهدان فلسطینی و عرب را در جنگ علیه صهیونیسم پشتیبانی مالی کند.

هیتلر در پاسخ به این درخواست‎‌ها می‌گوید: «این خواسته‌ها محقق خواهد شد، اما نه پیش از آنکه به جنوب قفقاز برسیم. اگر به آنجا برسیم شما هم به استقلال خود خواهید رسید. می‌توانی به این حرف من اعتماد کنی».

بعد از گذشت ۷۴ سال از آن دیدار، بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، در نوامبر ۲۰۱۵ با استناد به این گفتگوها مدعی شد که گفتگوی ثبت‌شده از آن دیدار نشان می‌دهد مفتیِ بیت‌المقدس هیتلر را برای سوزاندن یهودیان در کوره‌های آدم‌سوزی قانع کرده بوده است. البته اگر نتانیاهو اسناد مربوط به آن دیدار را که اکنون در اختیار حکومت اسرائیل است کامل خوانده بود، به‌خوبی متوجه می‌شد که هولوکاستِ یهودیان پیش از آن دیدار شروع شده بود و هیتلر نیازی به قانع‌شدن از سوی کسی نداشت، بلکه تنها به‌ دنبال شرکای بین‌المللی برای پشتیبانی از پیشروی‌هایش بود و با الحاج حسینی هم به‌عنوان یکی از آن حامیان دیدار کرده بود.

پس از آن دیدار، مفتی فلسطینی برای مدتی در پایتخت آلمان مستقر شد. او در این مدت برای جمعیت انبوه آلمانی‌ها سخنرانی می‌کرد و ترجمه آلمانیِ سخنانش از رادیو آلمان پخش می‌شد. از جمله سخنان مفتی این بود: «ای ملت بزرگ آلمان! شما می‌دانید که چگونه باید از یهودیان خلاصی یافت، و شما ای ملت عرب! متحد شوید و از حقوق خود دفاع کنید».

حکومت فرانسه اما می‌دانست که مخالفت عرب‌ها با جنبش صهیونیسم باعث خواهد شد تا میلیون‌ها عرب، نه به‌دلیل علاقه به هیتلر، بلکه به‌دلیل نفرت از صهیونیسم و قیمومتِ بریتانیا بر فلسطین و فرانسه بر سوریه و لبنان، با حکومت‌های استعمارگر مقابله کنند. دمشق از دیدار مفتی بیت‌المقدس با هیتلر به‌عنوان یک دستاورد بزرگ برای جنبش ملی استقبال کرد و پوسترهای حاج امین در خانه‌ها، بازارها و اماکن عمومی آویزان شد و هزاران پیام از دمشق برای تبریک این دیدار «بزرگ» به برلین ارسال شد. بنابراین حکومت فرانسه هم‌زمان با اعلام حکومت نظامی در سراسر سوریه، سانسور شدیدی را بر روزنامه‌ها اعمال کرد. گشت‌های نظامی ارتش فرانسه به قهوه‌خانه‌های دمشق سرکشی می‌کردند تا از تجمع مردم برای گوش‌دادن به رادیو آلمان، که آن زمان روزانه ۹۵ دقیقه به زبان عربی خبر پخش می‌کرد، جلوگیری کنند.

در آن زمان هرگونه ابراز علاقه نسبت به شخص هیتلر یا حمایت از او جرم تلقی می‌شد و مرتکبان آن طبق قانون نظامی فرانسه مجازات می‌شدند. مردم دمشق برای در امان ماندن از مجازات، هیتلر را «ابو رشید» و مردم بیروت او را «ابو سعید» صدا می‌کردند.

دستگاه اطلاعاتی فرانسه برای ضربه‌زدن به اعتبار هیتلر در میان سوری‌ها شایعه‌ای ‌را پخش کرد. شایعه چنین بود که هیتلر یک هرم طبقه‌بندی انسانی ایجاد کرده و در آن قوم عرب را در پایین‌ترین رتبه‌ها، «پایین‌تر از یهودیان و بالاتر از میمون‌ها»، قرار داده است. این شایعه تا‌به‌امروز در ذهن‌ها ماندگار شده و برخی مردم آن را به‌نقل از هیتلر یاد می‌کنند، هرچند انتساب این گفته به هیتلر از نظر تاریخی هنوز ثابت نشده و در هیچ یک از سخنرانی‌های ضبط‌شده‌ی او وجود ندارد.

پیراهن‌‌آهنی‌ها

بارون بالدور فون شیراخ، افسر عالی‌رتبه نازی، در دسامبر ۱۹۳۷ به دمشق آمد و جلساتی طولانی با سعید فتاح امام، رئیس انجمن فارغ‌التحصیلان کالج‌ها و دانشگاه‌های آلمان در سوریه، برگزار کرد. او به‌دنبال حمایت نظامی جهت تشکیل گروهی از شبه‌نظامیان عرب برای مبارزه با صهیونیست‌ها در فلسطین بود.

پس از ابراز علاقه‌ی شدید فون شیراخ، این سازمان شبه‌نظامی برای مدت کوتاهی در خیابان‌های شهرهای بزرگ سوریه ظاهر شد و «پیراهن‌آهنی‌ها» نام گرفت. تعداد اعضای سازمانی که فخری البارودی به همراه دکتر منیر العجلانی در مارس ۱۹۳۶ تاسیس کرد، به حدود ۱۵هزار نفر می‌رسید که بیشتر آن‌ها در دمشق و حلب بودند. ایده تشکیل این سازمان در ذهن دکتر منیر عجلانی پس از بازگشت از تحصیل رشته‌ی حقوق در دانشگاه سوربن در اوایل دهه‌ی ۳۰ قرن بیستم، و مشاهده‌ی ظهور جوانان «پیراهن‌قهوه‌ای» وابسته به هیتلر و «پیراهن‌سیاه‌ها»ی وفادار به موسولینی در خیابان های برلین و رم، شکل گرفت.

در نسخه‌ی سوری این سازمان‌ها، پسران یک کراوات مشکی و پیراهن آهنی‌رنگ و چکمه‌های نظامی و کلاه‌های فیصلی، شبیه به لباس‌های ملک فیصل و افسرانش در زمان انقلاب بزرگ عربی، می‌پوشیدند. جوانان این سازمان سوری، مانند مردان هیلتر، نوار قرمزی روی بازوهای راست خود می‌بستند، اما به جای سواستیکا (صلیب شکسته که علامت نازی‌ها بود)، روی لباسشان تصویری از یک دست که شعله‌ی نوری را نگه داشته بود داشتند. به‌دلیل شباهت‌های زیاد بین «پیراهن‌آهنی‌ها» و حزب نازی، گفته می‌شد که این سازمان یکی از بازوهای هیتلر در سوریه است. بنابراین مقامات فرانسوی آن را منحل و تمام دفاتر و دارایی‌هایش را مصادره کردند. تجربه‌ی این سازمان در شرق جهان عرب بی‌سابقه نبود، اما تنها نمونه‌ از این نوع در دمشق بود.

در لبنان، حزب سوریِ سوسیال‌ناسیونالیست به رهبری آنتون سعاده در اوایل دهه‌ی ۳۰ قرن بیستم میلادی ظهور کرد و تحت تأثیر شدید هیتلر بود. پس از آن، گروه «فالانژهای (کتائب) لبنانی» توسط بیار جمیل در نوامبر ۱۹۳۶ تشکیل شد و سه سال پس از تأسیس، تعداد اعضایش به ۲۲هزار مسیحی مارونی در بیروت و منطقه جبل لبنان رسید. در تابستان همان سال، جمیل برای شرکت در بازی‌های المپیک مونیخ به آلمان سفر کرد و در آنجا تحت تأثیر سازماندهی فوق‌العاده‌ی حزب نازی قرار گرفت و سعی کرد آن را در حزب خود پیاده کند.

سفرهای نازی‌ها به دمشق ادامه یافت و یکی از مقامات دولت نازی هم، با پیشنهاد ۷۰ بورس تحصیلی برای دانشجویان سوری مایل به تحصیل در دانشگاه برلین یا دیگر دانشگاه‌های آلمان، به دمشق سفر کرد. در ژانویه‌ ۱۹۴۱ هیتلر یکی از مشاوران خود، هر والتر فون هتینگ، را به‌همراه رودولف روسیر از سازمان اطلاعات آلمان برای سفر به کشورهای خاورمیانه فرستاد. هتینگ با ریاض الصلح و شاهزاده عادل ارسلان در هتل متروپل بیروت ملاقات کرد. در دمشق نیز از این مقام نازی با برپایی پرچم‌های حزب نازی در بالکن‌ها، خیابان نصر و ایستگاه حجاز استقبال شد.

هتینگ به میزبانان سوری خود اعلام کرد که روزهای آینده در جهان عرب شاهد «طلوع نازیسم» خواهند بود. او همچنین قول استقلال و آزادی سوریه از قیمومتِ فرانسه پس از پیروزی آلمان بر فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها را داد. همچنین وعده داد که فلسطین را از دست صهیونیست‌ها آزاد می‌کند و یهودیان را به کلی از بین می‌برد. او به سوری‌ها گفت «اگر فرانسه در جنگ جهانی پیروز شود، فلسطین را به یهودیان و آنچه از شمال سوریه باقی مانده است را به ترک‌ها می‌دهد، همان‌گونه که سال‌ها پیش منطقه‌ی اسکندرون را به ترک‌ها داد».

سوری‌ها و هیتلر، بعد از جنگ

هیتلر در آوریل ۱۹۴۵، با خوردن سم به زندگی خود و معشوقه‌اش، اوا براون، قبل از دستگیری خاتمه داد و به‌این‌ترتیب یکی از مشکل‌سازترین چهره‌های جهانی قرن بیستم به پایان راه خود رسید. رایش سوم (آلمان نازی) به سرعت سقوط کرد، ۲۴ افسر ارشد آن در شهر نورنبرگ واقع در شمال مونیخ محاکمه شدند و نازیسم از آن روز به بعد در اکثر کشورهای جهان به یک اتهام بسیار بزرگ تبدیل شد.

دمشق که پس از خروج فرانسوی‌ها در سال ۱۹۴۶ مکان امنی برای نازی‌ها بود، تنها پناه برخی از شخصیت‌های نازی شد. به‌عنوان مثال، حسنی الزعیم، هنگامی که رئیس ستاد ارتش سوریه در جنگ فلسطین بود گروهی از بازماندگان پلیس مخفی آلمان، معروف به گشتاپو، را به‌خدمت گرفت و آن‌ها را به‌عنوان نگهبان دفترش در ستاد‌کل استخدام کرد. او در بحبوحه‌ی شدیدترین نبردها در فلسطین، حفاظتِ شخصی از خودش در مقابل جنبش صهیونیستی را به آن‌ها سپرد.

در دوران استقلال نیز دو نفر از دولت‌مردان آلمان نازی وارد دمشق شدند و مورد استقبال گرم دولت و مردم سوریه قرار گرفتند؛ نه به‌دلیل تحسین گذشته‌ی سیاسی آن‌ها و هیتلر یا به‌خاطر دستاوردهای نظامی آن‌ها، بلکه به‌دلیل مخالفتشان با یهودیان 

در سال ۱۹۵۱ رئیس‌جمهور نظامی سوریه، ادیب شیشکلی، مرسدس روباز هیتلر را برای رفت‌وآمد خود در دمشق و استفاده در رژه‌های نظامی خریداری کرد. هیتلر هنگام رژه‌های خود در برلین سوار این ماشین می‌شد و دست راستش را برای میلیون‌ها جوان بلند می‌کرد، در حالی که آن‌ها شعار می دادند «هایل هیتلر!».

دولت سوریه این خودرو را از شهر کن در جنوب فرانسه خریداری کرد و هزینه‌های انتقال آن به دمشق را که ۷۰هزار لیر سوری علاوه بر قیمت خودرو بود بر عهده گرفت تا در زمان استقبال از طلال بن عبدالله، پادشاه جوان اردن، مورد استفاده قرار دهد. اما ماشین در این مراسم خراب می‌شود و روی پل سفید نزدیک سفارت فرانسه از حرکت می‌ایستد تا شیشکلی و مهمانش مجبور به پیاده‌شدن و ادامه مسیر با خودروهای اسکورت شوند. به‌این‌ترتیب مرسدس هیتلر کنار گذاشته و به اروپا بازگردانده می‌شود. این ماشین سال ۲۰۰۹ در روسیه به یکی از علاقه‌مندانِ ماشین‌های قدیمی آلمانی فروخته شد.

در دوران استقلال نیز دو نفر از دولت‌مردان آلمان نازی وارد دمشق شدند و مورد استقبال گرم دولت و مردم سوریه قرار گرفتند؛ نه به‌دلیل تحسین گذشته‌ی سیاسی آن‌ها و هیتلر یا به‌خاطر دستاوردهای نظامی آن‌ها، بلکه به‌دلیل مخالفتشان با یهودیان و مهارت پلیسی نادری که در آزار و اذیت یهودیان داشتند.

اولین نازی که در دوران استقلال به سوریه رفت، والتر راوف (۱۹۰۶-۱۹۸۴) نام داشت. او دستیار هاینریش هیملر بود، یکی از مشهورترین و سرسخت‌ترین افسران اطلاعاتی هیتلر که ریاست گشتاپو و دفتر امنیت ملی آلمان نازی را بر عهده داشت. والتر راوف در هولوکاست مشارکت داشت و به کشتن صد هزار نفر در طول جنگ که اکثراً یهودیان آلمانی بودند متهم شد؛ همچنین اتهام قتل تعداد زیادی از مخالفان در لتونی، اوکراین و لهستان متوجه او بود. راوف در پایان جنگ تسلیم ارتش متفقین و در هتلی در میلان دستگیر می‌شود، اما از آنجا فرار می‌کند و پس از سال‌ها زندگی در صومعه‌ای مسیحی در پایان سال ۱۹۴۶ به دمشق می رود.

مشخص نیست که راوف چگونه به سوریه رسید و چطور با افسران سوری آشنا شد، اما تنها چیزی که ثابت شده این است که او بین سال‌های ۱۹۴۶-۱۹۴۹ در سوریه زندگی می‌کرده، از سوی سرهنگ اکرم عکر به عنوان مشاور دفتر اخبار ارتش منصوب شده بوده، در طول اقامت خود در دمشق به اسلام روی آورده و نامش به «عبدالله راوف» تغییر کرده است. از اینکه او به‌طور قانونی وارد خاک سوریه شده یا نه، و اینکه مقامات سوریه تا چه حد از حضور یک افسر نازیِ فراری از دادگاه‌های بین‌المللی در دمشق مطلع بوده‌اند، و اینکه او با نهادهای نظامی همکاری می‌کرد یا نه، اطلاعی در دست نیست. در طول حضور در دمشق از راوف خواستند که دستگاه امنیتی سوریه را بازسازی کند. او در دمشق، دور از چشم مردم، در خانه ساده‌ای در محله نوری‌پاشا زندگی کرد.

دومین افسر نازی که به دمشق می‌آید، آلوئیس برونر (۱۹۱۲-۲۰۱۰) دستیار آدولف آیشمن، افسر عالی‌رتبه‌ی نیروهای ویژه‌ی آلمان در زمان جنگ‌جهانی دوم بود. برونر مسئول یکی از مشهورترین اردوگاه‌های کار اجباری با هدف کشتار یهودیان در خارج از پاریس بود و مانند والتر راوف به جنایت جنگی در آلمان، فرانسه، بریتانیا و ایالات‌متحده متهم شد. او در پایان جنگ با استفاده از مدارک شناسایی جعلی صادره از هلال احمر توانست از چنگ نیروهای متفقین فرار کند. برونر بعد از فرار و پس از روی کار آمدن جمال عبدالناصر در مصر به قاهره رفت. او در روزهای وحدت مصر و سوریه به دعوت عبدالحمید السراج، نخست‌وزیر جمهوری وحدت عربی در آن زمان، به سوریه می‌رود تا سگ‌های پلیس بخش اطلاعات نظامی را آموزش داده و تربیت کند.

در سطح بین‌المللی برونر به‌صورت غیابی به موارد بسیاری متهم شد که هر یک به‌تنهایی مجازات اعدام داشت. از جمله‌ی این اتهامات تبعید بیش از ۴۰هزار یهودی اتریشی به اردوگاه‌های کار اجباری نازی‌ها، تبعید نزدیک به ۷۰هزار نفر به سالونیک یونان و تبعید تعدادی کودک یهودی به اردوگاه معروف آشویتس در لهستان بود.

کودتای جدایی سوریه از مصر در زمان حضور برونر در دمشق در سال ۱۹۶۱ رخ داد و روابط سوریه با مصر قطع شد. او به همین دلیل نتوانست به قاهره برگردد، بنابراین دولت سوریه به او پناهندگی سیاسی داد و مامور آموزش کادر اداره‌ی دوم کرد تا اینکه در اواخر دهه‌ی ۶۰ بازنشسته شد. برونر در طی زندگی در دمشق به عنوان استاد زبان آلمانی در خانه‌های دانش‌آموزان و با نام مستعار «دکتر گئورگ فیشر» کار می‌کرد. او سال‌ها خانه‌ای زیبا در محله‌ی رودا در نزدیکی اتحادیه‌ی مبارزان سابقِ دمشق داشت. موساد دو بار برونر را مورد سوءقصد قرار داد و دو نامه حاوی مواد منفجره به آدرس برونر فرستاد؛ اولی در سال ۱۹۶۱ و دومی در سال ۱۹۸۰. در جریان این دو سوءقصد برونر یکی از چشم‌ها و تمام انگشتان دست چپش را از دست داد. گفته می‌شود او سال ۲۰۱۰ در دمشق و با ۸۹ سال سن، در شرایطی نامناسب، درگذشته است.


رصيف22 منظمة غير ربحية. الأموال التي نجمعها من ناس رصيف، والتمويل المؤسسي، يذهبان مباشرةً إلى دعم عملنا الصحافي. نحن لا نحصل على تمويل من الشركات الكبرى، أو تمويل سياسي، ولا ننشر محتوى مدفوعاً.

لدعم صحافتنا المعنية بالشأن العام أولاً، ولتبقى صفحاتنا متاحةً لكل القرّاء، انقر هنا.

Website by WhiteBeard
Popup Image